نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

آن فرشته کو

يک فرشــــــــته داشت می دويد توی کوچــــــــه های آســــــمان روی سنگـــــفرش کهکـــــــشان می دويد و هرکجا که می رسيد با گچ ستاره ها عکس يک شـــــــهاب می کشيد *** می دويد و خنــــده هاش نور بود غصــــــه را بلـــــــــــد نبـــــــود غصــــــه از بهشـــــت دور بــود می دويد و بوی رفتنش عجيب بود رد پايش از شکوفه های سيب بود *** می دويد و ناگهان دامنش به ابرها گرفت و ليز خورد از کــــــنار خانه خدا چکــــــــــــيد قطــــره قطــــره روی خاک مــرد *** هيچکـــــــس ولـــــــــی نگفت آن فرشته ای که می دويد کــــو! جای او چقدر خالی است آی ای خدا ؛ تو لا اقل بگو. ...
28 مهر 1390

مادرانه

دختر گلم نیایش قشنگم زمان میگذره و من بزرگ شدنت ، خندیدنت و قد کشیدنت رو میبینم .شاید روزی در تصوراتم کلمه مادر شدن معنایی داشت عاطفی ، اما اینک وقتی حس مادرانه را تجربه میکنم و میبینم بودنت در زندگی ام چراغ امید است ؛ باعث سربلندی من است که نام مقدس مــــــــــــــــــــادر را برایم گذاشتند   دوستت دارم یه عالمه    هرچی بگم بازم کمه  ...
25 مهر 1390

لالایی برای نیایش گلم

لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبا هزارتا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشمهاش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادبادکت که نخ نداره نمی رسه به ابر پاره پاره ...
24 مهر 1390

گزارش یک روز قشنگ

سلام امید مامان . دیروز روز خوبی بود . البته همه روزها خوبن مگه نه ؟ دیروز خوب بود چون از ظهر تا شب خودمون دوتا بودیم و حسابی با هم بازی کردیم . رفتیم (ددر ، هم و به به خریدیم ) و توی راه همه شو خوردیم . دوباره پفک خریدیم و نصفشو خوردی و رفتیم خونه . با هم دیگه رفتیم حموم و تموم عروسک ها و قورقوری ها ت رو شستی ولی نمی گذاشتی بشورمت . یه کوچولو گریه کردی ولی بالاخره کار شستشو تموم شد . لیف اردک کوچولو (گَل گَل) قلقلکت می داد و می شستت . از حموم که اومدیم بیرون من مشغول درست کردن شام شدم و برای شما CD گذاشتم . یهو اومدی آشپزخونه و گفتی (مامان اه اه) دیدم ای دل غافل نیایش خانم همه پفک رو خورده و آشغالش رو آورده بیاندازه توی سطل آشغال .....
21 مهر 1390

از زبان مامان

گاه باید کودکی بود که بی خیال از دیگران برای بهانه های شکلاتی می زند زیر گریه... من بزرگ شده ام آنقدر بزرگ که دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد که دلم بهانه های کوچک را می خواهد . . . ای کاش تمام عمر کودک بودم...  
20 مهر 1390

نامه چارلی چاپلین به دخترش

ژرالدین دخترم: اینجا شب است? یک شب نوئل در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن? به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ? آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی? برق ستارگان چشمانت را می بینم. شنیده ام نقش تو در ن...
20 مهر 1390

یا ضامن آهو

دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی قربون صفات برم از راه دوری اومدم جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی دل من زندونیه تویی که تنها می تونی قفس رو وا کنی و پرنده رو رها کنی میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه این دل غریبه رو با خودت آشنا کنی دوست دارم تو ایوون مقصورت از صبح تا غروب من با تو صفا کنم تو هم منو دعا کنی دلمو گره زدم به پنجرت دارم می رم دوست دارم تا من میام زود گره ها رو وا کنی دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی حسرت زیارت جد تو مونده بر دلم چی میشه اگه منو راهی ...
16 مهر 1390

روز کودک مبارک

مادر بودن ناگهان آدم را ارزشمند می کند. ارزشی که هیچ چیز نمی تواند به آدم بدهد. همین که می بینی فرشته کوچک معصومی هست که تو (همین تو آدمی که هیچ ارزش خاصی نداشته ای) منبع آرامشش هستی و وقتی می بینی آغوشت می تواند تپش قلب این امانت خدا را آرام کند...احساس میکنی ارزشمندی. این روزها با خودم میگویم «خوب شد نیایش هست. این طوری احساس نمی کنم خدا وقتش را برای آفرینش من تلف کرده! لااقل به یک دردی خوردم.»   روزت مبارک کودکم . امیدوارم همیشه حال و هوای شاد دوران کودکی همراهت باشه ..... ...
16 مهر 1390

عشق در شهر

ما آدم‌های شهری برای عشق خوب نیستیم. خوبیم برای پول درآوردن، برای ایده‌های نو، برای کارهای غیر عادی، برای عادت‌های تکراری، برای تحمل بدترین شرایط زندگی، برای سرعت، برای فقر دائمی، برای ثروت‌های ناگهانی و برای خیلی چیزهای دیگر، اما برای عشق، نه. سینه‌های تنگ ما برای عشق‌های بزرگ خیلی خیلی کوچکند. برای عشق‌های واقعی. برای عشق‌های بی‌حساب، بی معامله، بی اندازه. برای چشم‌های نیایش، وقتی ناگهان دست از شیر خوردن می‌کشد، سرش را عقب می‌دهد، توی چشم‌هایم زل می‌زند، و می‌خندد. سینه‌ام تنگ است برای عشق بزرگ این لحظه کوچک. ...
12 مهر 1390

تولدم مبارک

٩ مهر هم تولد خودم بود که گذشت ..... نیایش گلم با این آهنگ از اول تا آخر نانای کرد . البته خودم براش می خوندم :   تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک اشک شادی شمع رو نگاه کن که داره میچکه چیکه چیکه کام همه رو بیا شیرین کن  بیا کیک رو ببر تیکه تیکه همه جمع شده اند دور تو امشب گل بوسه میدن که بچینی در جشن تولدت عزیزم  همه انگشترن تو نگینی ..........
11 مهر 1390